در کابوس هایی مربعی شکل
و آرزویمان
برآمدن آفتاب در نیمه شب بود ...
خورشید خون آلود را
از گلوی خروس ها
بیرون کشیدیم و
به خیابان ها زدیم
در خیابان ها
گل های پلاستیکی به ما دادند
ما احمقانه عاشق شدیم و
صادقانه خیانت کردیم
و این گونه شد
که قصه ی ما بر سر زبان ها افتاد.
*
عشق را
بدون بزک می خواستیم
دنیا را بدون تفنگ
روی دیوارهای سیاه
گل سرخ نقاشی کردیم
رهگذران به ما خندیدند
به ما خندیدند رهگذران
ما فقط نگاه کردیم
جاده ها
دور شهر گره خورده بودند
در شهر ماندیم و پوسیدیم و خواندیم:
"قطاری که نتواند ما را از اینجا ببرد
قطار نیست"
*
ما چهار دیوانه بودیم
و زندگی ما
یک پیاده روی غم انگیز
در تونلی مجهول بود
ما چهار دیوانه بودیم
چهار قطره اشک
دنیا ما را گریه کرده بود ...
*
تا صبح در خیابان ها قدم زدیم
قدم زدیم تا صبح
در خیابان
اما نه خیابان به پایان رسید
نه شب
رقصیدیم در نور ماه
"_خب، ما دیوانه بودیم"
در نور ماه رقصیدیم
و شهر دور سرمان چرخید
ناگهان
سوت پاسبان ها
جشن فقیرانه ی ما را نقطه چین کرد
ترسیدیم
گوشه ای کز کردیم
کمی بعد، سپورها آمدند
ما را همراه با برگ های خشک و
ته مانده های شب جارو کردند
ما چهار آشغال بودیم
ما را دور ریختند
اما شهر تمیز نشد.
*
ما چهار دیوانه بودیم
دیوانه ی اول
اهل "ناگرگ" بود
دیوانه ی دوم
اهل "آکن"
دیوانه ی سوم اهل "دورگنل"
و من دیوانه ی چهارم
اهل "جوست" بودم
شهری در جوار روستای "ساملا"
دروغ گفتم، ما اهل هیچ کجا نبودیم
ما اهل دیوانگی بودیم
شام را در لیسبن می خوردیم
صبحانه را در توکیو
چون روزها بیدار بودیم و
خواب نمی دیدیم
از ناهار خبری نبود.
.
.
.
خلاصه ی شعر "پیاده روی در تونل" از کتاب "من یک پسر بد بودم" اثر "رسول یونان"
عکس از چپ به راست: کتایون، نگین، آذین، مهسا / اثر خودم
"آذین میر"
8 . اسفند . 1388