۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

دل خوش سیری چند؟


سی دی ها شده برامون خاطره
خواهرم میگه شورشو دیگه در آوردی!
میدونم دیگه شده برای همتون توضیح واضحات
به قول سهراب: دچار یعنی عاشق
هممون دچار شدیم
آره
اگه تو نگاهم نکنی من میمیرم، من
اشتباه نکنین
تو رو نمی گم
ریگ ته جوب منظورمه
.
این حیات، غفلت رنگین یک دقیقه ی حوّاست
خیلی وقته دارم فریاد میزنم
دلم (عجیب) گرفته
It's none of your God damn business
اشتباه نکنین
یکی دیگست
ریگ ته جوب رو میگم!
.
شما میدونین کجا غیبش زد؟
اشتباه نکنین
ریگ ته جوب رو نمی گم
شارون منظورمه
Clock is taking
حدس میزنم
Problem just fixes itself
کجاست؟ جای رسیدن و پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن و گوش دادن به صدای شستن یک ظرف، زیر شیر مجاور؟
کجاست؟
اشتباه نکنین
شارون رو نمی گم
جای رسیدن و پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن و گوش دادن به صدای شستن یک ظرف، زیر شیر مجاور هم منظورم نیست
آره
ریگ ته جوب منظورمه
.
هی
حرمت نگه دار، گلم، دلم
Numb
?Have you ever become so numb
دیگه برای آزمون و خطا هم وقت نداریم
چرا دارم این چیزا رو میگم
اشتباه نکنین
چرت و پرت منظورمه
بگذریم
.
.
.
لحظه ای مملو از سبزی پلو با تن ماهی داشته باشید!
"مهسا نعمت"
10 . خرداد . 1389

۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

غار من در انتظار مهمان است

من تورا در خلوت تنهایی خویش در انتظار با هم بودن ها یافتم...
من تو را می دانم،من تو را فکر می کنم...
من میدانم که می آیی نمیدانم فقط از برای چه پریشانی
هوای آینده همیشه غباری بوده و ترسناک. من تو را بیهوده نیافتم که روزگاری بی صدا رهایت کنم..
مرا بیاب کتیبه خوان ثانیه های امید....
من به خود می بالم ولی می ترسم که این زمان لاکردار سرّ تنهایی در سر بپروراند....بیا این تنهایی را طلسم زمان کنیم.....
من نمی فهمم چرا می گویم من...
غار من به انتظار مهمانی است.....
من دیگر من نیست،ما می شود...
نمی دانم مقصود قاصد از فراق امروز چیست؟
حکمتش چه می تواند باشد بانو؟
من دیگر نمی خواهم تنها به ماه بیاندیشم.....
بیا عاشقانه ترین ثانیه های ممکنه را با هم روی بام فردا لمس کنیم...
خداوندگارا کمکم کن.
به جان سکوت نمی توانم تنهایی را دوباره اندیشه کنم....
کمی بکاه از ظلم زمانه برای ما..........
تا به حال اینگونه پراکنده سخن نرانده بودم......
آنقدر حرف وحکایت و خواهش و تمناست که مجالی برای اندیشه نمی ماند...
من چه می خواهم به ترتیب: بانویم،عشق،غار،ما،ما.....
مگر تقدیر دست تو نیست؟ خوب چرا رقم نمی زنی یک بار به کام ما......
آخر پیش که گویم این رازهای نهان را...؟
من.....شدم!
چه کسی درک این جمله را دارد..؟!
نمی بینی تاب و توان اندیشه راه رفتن را در کلام آغازین را ندارم......
مرا بیاندیش بانو......
من به یاری زمین و زمان دارم می شمارم ثانیه ها را.......عذابم مده بانو......
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق این دل دردمند را.
خوب بگذار و ببین چه می گذرد در این دل صاحب مرده..
بی قرار بی قرارم.........
می خواهم این بی قراری تا ابد بر جای بماند نه اینکه واژه ای به نام بی تفاوتی سالهایی چند جای آن را پر کند
بی قراریم آرزوست....
رسم عشاق چیست؟ من واقعاً عاشقم؟ از روی کدام تئوری و مکتب؟
نمیدانم........ بگذارید فعلاً این کلام مقدس را ممیزی کنم تا بعد
بانو...کجایی؟
چه فاجعه ای بود امروز.
تشنه ی دیدارم....
نمیدانم هر بار که از اول می خوانم لبریز از پراکنده گویی است... شاید چون مدت هاست ننوشته ام این گونه شده، کلمات و واژه ها مجال جانشینی نمی دهد
نمیدانم....
بانو ....کجایی؟
..........................................................
پ.ن:این پست شاید فقط برای خودم دارای ارزش باشه. بازم ممنون که خوندین
پ.ن:امیدوارم در غارتونو به زودی کسی که منتظرشید بزنه
پ.ن:اين دل نوشته ي يك مرد بود
پ.ن:بازهم متشکرم


"کتایون بلالی"
5 . خرداد . 1389

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

گیس بلند مشکی


 
 
 
چند روز پیش دست فرزندم را گرفته بودم و در خیابان راه می رفتیم ، بسیار شبیه کودکیم بودم. موهای کوتاه فری ، لاغر بود و از چشمانش شیطنت می بارید ، به چشمان من می ماند . . .

اما فردایش که کمی، فقط کمی بزرگ تر شد. دیگر شبیه دیروز نبود. یک گیس بلند مشکی داشت، کمی بی ادب و لجباز بود. ولی هم چنان دوستش داشتم و او هم . . . حتی بی هیچ شباهتی . . . آخر او کودک من بود یا شاید خود من

"نگین نصیری"
31 . اردیبهشت . 1389

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

دل نگرانيهاي طبقه ي دوم


بوی حلزون میاد! صبح بارون اومده بود! یکم دنبالم گشت ، من تو آتلیه بودم...
شوفاژ/ محمد حسین/ آیینه/ صمد / گریه...بوی حلزونی که نمي اومد
اینجا همیشه یا سرده یا گرم، من همیشه گریه میکنم، دیوید/ استخون شتر/ کتاب خونه ی من
الان که فردا بشه خوابم میبره
سام اس ام اس میده، نگران میشم، اما دیگه به چیزی فک نمی کنم، باید قرص میخوردم، اما من خوابیدم.
8صبح/ اس ام اس سام/ قرصام/ پرده ی اتاق...
نمیدونم چرا هر روز چای تلخ من شیرین تر میشه/ باید دنبال یه چیزه دیگه بگردم
سلام نگین! چطوری؟ خوش میگذره؟ هستم دیگه، اوهوم، ای بابا، اوهوم، آره، دیشب رفتِ؟! اوهو....
فیس بوک! شاید! وبلاگ، شایدم نه!!! کدیین!
تو تراس باد میره زیر پوستم، فک میکنم که چرا ما طبقه ی اول نیستیم! هی! بچه گربه یکم شجاع باش! بیا بالا!
حالا چی؟؟
.
"آذين مير"
28 . ارديبهشت . 1389

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

24 اردیبهشت 1389 – ایران - تهران




روزگار می رود و ما هم. و همان قصه های همیشگی ... که دیده می شوند. این بار به گونه ای متفاوت.


لبخندی با طعمی متفاوت که حاصل زاویه دیدی دیگر می باشد ... نه از سر شادی بلکه این بار کمی ار طعم گس زندگی را می چشیم.

به گوشه ی دنج درونمان که می رویم تجربه هایی از آنچه که امروز در اینجا می بینیم، داریم. لبخندی و فکری ... از قسمت هایی از زندگیمان لذت برده ایم و گاه از همان ها رنجی. اینها کنایه ها و دوگانه های زندگیمان است. شاید اینها خود زندگیمان است. بی آنکه بدانیم.

حال اینها – قسمت هایی از زندگی – است که فراتر از عکس و نقش، بخشی از حجم زندگی را ثابت کردیم. تا بار دیگر تامل کنیم، هر بار لبخندی بزنیم به آنچه که آزاری در گوشه ی ذهنمان بوده است.


"نگین نصیری"
22 . اردیبهشت . 1389

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

لطفاً نزاکت را رعایت فرمایید!



اینجا: هنرهای زیبا / کلاس معارف / 1 . اردیبهشت . 89
.
آهای نفر اول از آخر، آقای «پ.ا» ملقب به «په.په»! آقا جون می خواهید سر کلاس بخوابید سعی کنید اینقدر تابلو نخوابید! حداقل وقتی آخر کلاس از خواب شیرین که بلند می شوید اون قـِـی گوشه ی چشمانتان را پاک کنید!
آهای نفر دوم از آخر، آقای «ب»! نظافت نشانه ی ایمان است. بابا کوتاه کن اون موهارو! بیچاره اون کلاغ هایی که می خواهند آنجا لانه کنند مریض می شوند از شپش لا به لای موهای شما!
آهای نفر سوم از آخر، خانم «ت.ش»! غیبت که زیاد دارید! تظاهرات این جنبش ِ به اصطلاح سبزها هم که میروید! سر کلاس معارف هم که می خوابید! دوست ِ پسر هم که دارید! سیگار هم که میکشید! سینما هم حتماً می روید! می توانم خیلی دقیق هدفتان از زندگی را بپرسم؟ راستی خانم کیفتان را حداقل بگذارید زیر سرتان! شاید اینجوری به پادشاه ششم یا حتی هفتم هم برسید!
آهای نفر چهارم از آخر یا همان نفر دوم از جلو، خانم «آ.م»! ممنون که شما نخوابیده اید! اما این چه کاریست؟ چرا روی برگه دارید نقاشی می کنید؟! در ضمن اون سیم آی پاد را از زیر مانتو ببر برسون به گوشت! صدایش را هم بی زحمت کم کنید! سرمان از این دوپس دوپس ریز رفت!
آهای نفر اول، خانم «ک.ب»! از شما هم کمال تشکر را دارم که سر کلاس به استاد و حرفهایش اهمیت داده اید و هنوز به خواب نرفته اید، پس حالا که بیدار هستید لطفا به باغ بیایید! این قدر فکر نکنید. خودش درست می شود. حالا یک جلسه غیبت کرده آن بنده ی خدا! انشا الله که خیر است. اینجوری لازم نیست دستتان را بزنید به زیر چانه تان و زانوی غم به بغل بگیرید!
.
.
.
و این هم نمایی دیگر از همان کلاس در همان روز!

 خداوندا! به دانشجویان این مملکت عقلی عطا بفرما! (بگو آمین)
.
"مهسا نعمت"
16 . اردیبهشت . 1389

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

احمق! ما مـُــرده ایم

ُ

من نمی توانم باور کنم. فکر کنم همه اش خواب می بینم. آخر چه طور ممکن است؟
مگر می شود از دیوار عبور کرد، یا از آب گذشت و خیس نشد؟! اما تمام این کارها را کردیم،
حتی از کوه پرت شدیم و خراشی بر نداشتیم.
-احمق! ما مرده ایم.

_____________________
در اولین روز نمایشگاه، اولین کتاب رو از اولین غرفه در اولین طبقه خردیم.
احمق! ما مرده ایم. نوشته رسول یونان
.
"نگین نصیری"
14 . اردیبهشت . 1389

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه

كتايونگي


من..

خواهرم / فیس بوک / مهسا / نگین / آذین / الناز /مامانم / شکلات / دوربینم / ماشین ِ نداشتم / اتاقم / هرچیز ِ قرمزمخصوصاً رژم/ مهمونی/ بارون / لباس به مقدار زیاد / هویج بستنی/ دامن / دوست پسر آیندم / ریحون و گشنیز/ گوشواره / هر دستگاهی که بشه باهاش موزیک گوش داد / ساعتم/ ساعتش / ساعتت / آهنگ های قدیمی / جاده چالوس / یه وقتایی ترافیک / پیاده روی / بی ام دبلیو / فال قهوه / رقص / عکاسی / هایده / کفش / عطر / نسترن های حیاط / حافظ / داریوش بچه / دالون دراز / تئاتر / خیابون سهروردی / سال تحویل / تولدم / بازار گل / ژامبون تنوری با قارچ و پنیر / دانشگاه /عینک آفتابی / بچه گربه / پول / آلبوم / فلشم / شب نشینی / ساحل شنی / داییم / استخر / یه وقتهایی خانه هنرمندان / از این چیز ترشا / دراز کشیدن جلو تلویزیون و...

رو دوست دارم

پ.ن: کاملاً دوستامو سِلکت کردم

پ.ن: اگه قرار بود تمام خوراکیهایی رو که دوست دارم و بگم حالا حالا ها طول می کشید.

پ.ن: عکسم،عکس داریوش بچس که عاشقشم

پ.ن: ... و خیلی چیزای دیگه


"کتایون بلالی"
11 . اردیبهشت . 89