۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

درد اسلیمی



چشم هام درد می کنه. دو تا انگشت دارن شقیقه هام رو سوراخ می کنن. یه دست خرخرم رو گرفته و داره فشار میده. بد جوریم داره فشار می ده. از زیر گلوم همون جایی که سیب حوا داره یه حسی شبیه درد شبیه بقض مثل خطوط اسلیمی داره رشد می کنه . میاد بالا تا یه جاهایی نزدیک گوشم و از طرف دیگه به چشمم می ره. دردش شبیه زجر می مونه مخصوصا اگه مجبور باشی هر چند وقت یه بار لب های خشک شده ات رو تر کنی و نیمچه لبخندی تحویل اطرافت بدی.



دو تا شیار مورب پشتم، یه جایی نزیک کتفم هام داره می سوزه. به زور توی آینه نگاه کردم. مثل زخم می مونه. یه زخم عمیق .شاید عمقی به اندازه 6 ماه. کم تر یا بیشتر. به اندازه یک بوسه. یک آغوش. کم تر یا بیشتر. اصلا مگر زخم معیار دارد که دارم دنبالش می گردم. همیشه فکر می کردم این بال ها خیالی است. بردیشان با خودت؟ فکر نکردی من چه می کشم با این درد. با این یاد.


حالت تهوع دارم. چند باری تا گلویم آمد و دوباره برگشت. اول فکر کردم به خاطر سیب عطری بود که گاز زدم. عطر غلیظ مایع ظرف شویی می داد. ولی داشتم خودم را پس می زدم. مانده بودم که چطور هضم اش کنم. خودم را می گویم . همیشه همان موقعی که فکر می کنی همه چیز خوب است، خراب می شود. داغون میشود. تو می مانی و یک درد اسلیمی.

نگین نصیری 19/مرداد/1389