بردمش تو تراس، چشماشو باز کردم، بهش گفتم بپر پایین، سرشو تکون داد،فاصله زیاد بود، با زحمت انداختمش
پایین،نمی خواست بپره! حتی صدای برخوردش به زمینو نشنیدم!
پایین،نمی خواست بپره! حتی صدای برخوردش به زمینو نشنیدم!
داشتم گریه میکردم، برگشتم تو اتاق ، پینک مارتینی داشت می خوند، تا آشپز خونه دنبالم اومد، نمی دونم دیگه من صداشو نمیشنیدم یا اون نمی خوند..یکم آب...
بارون نمی اومد، صدای شلوغی خودشو انداخت تو خونه! هنوز لیوانو نذاشته بودم رو میز که دستمو کشید برد طرف پنجره...
همه دورش جم شده بودن، نمی تونستم بشنوم چی میگن! 3 طبقه رفتم پایین پنجره ی راه پلرو باز کردم!
یه نفر با چشمای گشاد شده متوجهم شد!
داد زدم هی!!! چی می خواید!!! از اینجا برید!
همه برگشتن یه سمت من! ساکت شدن، سوار آسانسور شدم! حالا جلوی در بودم مردمو کنار زدم!
رفتم بالای سرش ! به رو افتاده بود، برش گردوندم، دستاشو مشت کرده بود!
یکی گفت: من دکترم، اهمیتی ندادم! دستش داغ بود مشتا شو باز کردم ، هیچی!! باورم نمیشد! لعنتی ، غیر ممکن بود!
اون هر دفعه که میپرید یه شماره تو دستش بود! نه! بلند داد زدم کسی قبل من مشتشو باز کرده؟ !! همه سرشونو به علامت نفی تکون دادن !
جیباشم گشتم نبود... حالا چی؟؟
"آذین میر"
24 . فروردین. 1389
جسارت نباشه، کار خودت نیست ، هست؟؟
پاسخحذفاگه هست احسنت.هر چند نفهمیدم کی رو هول دادی پایین.سبک نوشتاریش دلچسبه.
ژس چي كه كار خودشه
پاسخحذفآذين همه چيزش تكه
كارش
خودش
نوشتنش
;)
آذين جان تفكرات سورئاليستيتو دوست دارم
پاسخحذف:*
آره رسول كار خودمه،آره به خوده منم چسبيد...
پاسخحذفمنم دوست دارم،خودت . . . نوشته هات . . . طراحيات
پاسخحذفمهساطبق معمول تو به من س.ك ميدي***:
پاسخحذفتفكراتمم تو رو دوست دارن!
الان آذين بغل دسته منه و واسم ماجراي اين نوشترو توضيح داد اينجوري خيلي دلچسب تر بود
پاسخحذفحتي اخمت سر كلاس حرير D:
پاسخحذفخودت،دوچرخه ات،نوشته هات،خنده هاتو دوست دارم نگين.
پاسخحذفكتايون بلالي تو دوست خوب مايي!((:
پاسخحذفچرا فقط ما براي خودمون نظر ميديم؟! اين چه وضعشه؟!
پاسخحذفخیلی خوب بود آذین جونم هم طراحیت هم متنی که نوشتی.
پاسخحذفمی خواستم علاوه بر نظرم راجع به این کارت به خودت و دوستای خوبتم یه سلامی بکنم؛ وبلاگه خیلی جالبی دارید با اینکه زیاد وقت ندارم ولی سعی خودمو می کنم حتمآ هرچند وقت یه بار یه سری بهش بزنم.
امیدوارم همگیتون موفق باشییییییییییید.
عاطفه
مرسی عاطی جونم! من واقعاً تعجب کردم! چون تو انقد سرت شلوغه که منم به زور میبینی چه برسه به وبلاگ!!
پاسخحذفمرسی عاطــــــــــی
پاسخحذف:X :*
باز هم یه جل الخالق دیگه! شما ها خیلی عجیب غریبین. من فکر می کنم وقتی پرت شده پایین توی راه مشتش رو باز کرده و اون عدد به هوا پرتاب شده. تو باغچه یا ایوون خونه همسایه رو گشتی؟
پاسخحذف......................
او گفت: به این لبه بیا
آنان گفتند: ما می ترسیم
او گفت: به این لبه بیا
آنان آمدند
او آنان را هل داد
و آنان پرواز کردند...
fogholade bood
پاسخحذفسارا تو عجيب غريب بودن ما شك نكن!
پاسخحذفمرسي حميد رضا.
پاسخحذفاين روزا كلن تو متافيزيك سير ميكنم!
پاسخحذفسعي ميكنم كمتر سيگار بكشم چون ازين توهمات خسته شدم!
الانم همش فك ميكنم اين عدد شيش(بخوانيد:شش)شبيه يه كليده!
تازه خوده اين يارو هم بشدت شكل يه ياروي ديگست كه من معمولن صبا(بخوانيد:صبح ها)ميبينمش!!!
عجيبن قريبا؛نه باس(بخوانيد:مي بايست)يه فكر اساسي بحال خودم بكنم...
خيلي منتظر اين لحظه بودم!بالاخره اومدي!
پاسخحذفخوب اين يارو كه من كشيدم همون wolfishe! اون عدد شيشم(شش هم)همون كليدس! كاملا نقش كليدو داره!
اين wolfish همونيه كه من گه گاهي ميبينمش،يكمم متوحمه مثل من...
خیلی جالب بود .. بقولی ماجرای مندرج در پشت تریلی ها که میگوید:: گشتم نبود ، نگرد نیست ...حالا چرا اینقدر تمرین سقوط آزاد ؟؟
پاسخحذفمن فکر میکنم که تو این زندگی سقوط آزاد لازمه!
پاسخحذفواسش باید تمرینم کرد دیگه...