۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

واحد 6


بردمش تو تراس، چشماشو باز کردم، بهش گفتم بپر پایین، سرشو تکون داد،فاصله زیاد بود، با زحمت انداختمش 
پایین،نمی خواست بپره! حتی صدای برخوردش به زمینو نشنیدم!
داشتم گریه میکردم،  برگشتم تو اتاق ، پینک مارتینی داشت می خوند، تا آشپز خونه دنبالم اومد، نمی دونم دیگه من صداشو نمیشنیدم یا اون نمی خوند..یکم آب...
بارون نمی اومد، صدای شلوغی خودشو انداخت تو خونه! هنوز لیوانو نذاشته بودم رو میز که دستمو کشید برد طرف پنجره...
همه دورش جم شده بودن،  نمی تونستم بشنوم چی میگن! 3 طبقه رفتم پایین پنجره ی راه پلرو باز کردم!
یه نفر با چشمای گشاد شده متوجهم شد!
داد زدم هی!!! چی می خواید!!! از اینجا برید!
همه برگشتن یه سمت من! ساکت شدن، سوار آسانسور شدم!  حالا جلوی در بودم مردمو کنار زدم!
رفتم بالای سرش ! به رو افتاده بود، برش گردوندم، دستاشو مشت کرده بود!
یکی گفت: من دکترم، اهمیتی ندادم!  دستش داغ بود مشتا شو باز کردم ، هیچی!! باورم نمیشد!  لعنتی ، غیر ممکن بود!
اون هر دفعه که میپرید یه شماره تو دستش بود!  نه! بلند داد زدم کسی قبل من مشتشو باز کرده؟ !! همه سرشونو به علامت نفی  تکون دادن !
جیباشم گشتم نبود... حالا چی؟؟


"آذین میر"
24 . فروردین. 1389

۲۲ نظر:

  1. جسارت نباشه، کار خودت نیست ، هست؟؟
    اگه هست احسنت.هر چند نفهمیدم کی رو هول دادی پایین.سبک نوشتاریش دلچسبه.

    پاسخحذف
  2. ژس چي كه كار خودشه
    آذين همه چيزش تكه
    كارش
    خودش
    نوشتنش
    ;)

    پاسخحذف
  3. آذين جان تفكرات سورئاليستيتو دوست دارم
    :*

    پاسخحذف
  4. آره رسول كار خودمه،آره به خوده منم چسبيد...

    پاسخحذف
  5. منم دوست دارم،خودت . . . نوشته هات . . . طراحيات

    پاسخحذف
  6. مهساطبق معمول تو به من س.ك ميدي***:
    تفكراتمم تو رو دوست دارن!

    پاسخحذف
  7. الان آذين بغل دسته منه و واسم ماجراي اين نوشترو توضيح داد اينجوري خيلي دلچسب تر بود

    پاسخحذف
  8. حتي اخمت سر كلاس حرير D:

    پاسخحذف
  9. خودت،دوچرخه ات،نوشته هات،خنده هاتو دوست دارم نگين.

    پاسخحذف
  10. كتايون بلالي تو دوست خوب مايي!((:

    پاسخحذف
  11. چرا فقط ما براي خودمون نظر ميديم؟! ‌اين چه وضعشه؟!

    پاسخحذف
  12. خیلی خوب بود آذین جونم هم طراحیت هم متنی که نوشتی.
    می خواستم علاوه بر نظرم راجع به این کارت به خودت و دوستای خوبتم یه سلامی بکنم؛ وبلاگه خیلی جالبی دارید با اینکه زیاد وقت ندارم ولی سعی خودمو می کنم حتمآ هرچند وقت یه بار یه سری بهش بزنم.
    امیدوارم همگیتون موفق باشییییییییییید.
    عاطفه

    پاسخحذف
  13. مرسی عاطی جونم! من واقعاً تعجب کردم! چون تو انقد سرت شلوغه که منم به زور میبینی چه برسه به وبلاگ!!

    پاسخحذف
  14. باز هم یه جل الخالق دیگه! شما ها خیلی عجیب غریبین. من فکر می کنم وقتی پرت شده پایین توی راه مشتش رو باز کرده و اون عدد به هوا پرتاب شده. تو باغچه یا ایوون خونه همسایه رو گشتی؟
    ......................
    او گفت: به این لبه بیا
    آنان گفتند: ما می ترسیم
    او گفت: به این لبه بیا
    آنان آمدند
    او آنان را هل داد
    و آنان پرواز کردند...

    پاسخحذف
  15. سارا تو عجيب غريب بودن ما شك نكن!

    پاسخحذف
  16. اين روزا كلن تو متافيزيك سير ميكنم!
    سعي ميكنم كمتر سيگار بكشم چون ازين توهمات خسته شدم!
    الانم همش فك ميكنم اين عدد شيش(بخوانيد:شش)شبيه يه كليده!
    تازه خوده اين يارو هم بشدت شكل يه ياروي ديگست كه من معمولن صبا(بخوانيد:صبح ها)ميبينمش!!!
    عجيبن قريبا؛نه باس(بخوانيد:مي بايست)يه فكر اساسي بحال خودم بكنم...

    پاسخحذف
  17. خيلي منتظر اين لحظه بودم!بالاخره اومدي!
    خوب اين يارو كه من كشيدم همون wolfishe! اون عدد شيشم(شش هم)همون كليدس! كاملا نقش كليدو داره!
    اين wolfish همونيه كه من گه گاهي ميبينمش،يكمم متوحمه مثل من...

    پاسخحذف
  18. خیلی جالب بود .. بقولی ماجرای مندرج در پشت تریلی ها که میگوید:: گشتم نبود ، نگرد نیست ...حالا چرا اینقدر تمرین سقوط آزاد ؟؟

    پاسخحذف
  19. من فکر میکنم که تو این زندگی سقوط آزاد لازمه!
    واسش باید تمرینم کرد دیگه...

    پاسخحذف