چشم هام درد می کنه. دو تا انگشت دارن شقیقه هام رو سوراخ می کنن. یه دست خرخرم رو گرفته و داره فشار میده. بد جوریم داره فشار می ده. از زیر گلوم همون جایی که سیب حوا داره یه حسی شبیه درد شبیه بقض مثل خطوط اسلیمی داره رشد می کنه . میاد بالا تا یه جاهایی نزدیک گوشم و از طرف دیگه به چشمم می ره. دردش شبیه زجر می مونه مخصوصا اگه مجبور باشی هر چند وقت یه بار لب های خشک شده ات رو تر کنی و نیمچه لبخندی تحویل اطرافت بدی.
دو تا شیار مورب پشتم، یه جایی نزیک کتفم هام داره می سوزه. به زور توی آینه نگاه کردم. مثل زخم می مونه. یه زخم عمیق .شاید عمقی به اندازه 6 ماه. کم تر یا بیشتر. به اندازه یک بوسه. یک آغوش. کم تر یا بیشتر. اصلا مگر زخم معیار دارد که دارم دنبالش می گردم. همیشه فکر می کردم این بال ها خیالی است. بردیشان با خودت؟ فکر نکردی من چه می کشم با این درد. با این یاد.
حالت تهوع دارم. چند باری تا گلویم آمد و دوباره برگشت. اول فکر کردم به خاطر سیب عطری بود که گاز زدم. عطر غلیظ مایع ظرف شویی می داد. ولی داشتم خودم را پس می زدم. مانده بودم که چطور هضم اش کنم. خودم را می گویم . همیشه همان موقعی که فکر می کنی همه چیز خوب است، خراب می شود. داغون میشود. تو می مانی و یک درد اسلیمی.
نگین نصیری 19/مرداد/1389
همیشه نوشته ها به خود آدم برنمی گردن
پاسخحذفحال به درک این روزهای من چه زیبا نزدیک شدی ......!
پاسخحذفهمه داغونیماااا
پاسخحذفمیشه بپرسم شما دانشجوی چه رشته و کدوم دانشگاهی هستید؟
پاسخحذفاولین پست وبلاگ رو بخونید
پاسخحذفشماچهار تا الان رسما دعوتین متن دعوتنامه هم در وبلاگ.
پاسخحذفبا کسانی که دعوت میشن ولی نمیان برخورد جدی صورت خواهد گرفت!
زودتر تموم کنید و راحت شید
پاسخحذفroyal4u.wordpress.com
احیانا آهنگ های نامجو که گوش نمیدی؟نه؟!
پاسخحذفبه خاطر بهره گری ت از آهنگهاش میگم!
کلمه ی مالامال!
همان واژه ی مورد علاقه ی من!
نظر بذار برام.یادم میره بیام اینجا دوباره