چند روز پیش دست فرزندم را گرفته بودم و در خیابان راه می رفتیم ، بسیار شبیه کودکیم بودم. موهای کوتاه فری ، لاغر بود و از چشمانش شیطنت می بارید ، به چشمان من می ماند . . .
اما فردایش که کمی، فقط کمی بزرگ تر شد. دیگر شبیه دیروز نبود. یک گیس بلند مشکی داشت، کمی بی ادب و لجباز بود. ولی هم چنان دوستش داشتم و او هم . . . حتی بی هیچ شباهتی . . . آخر او کودک من بود یا شاید خود من
"نگین نصیری"
31 . اردیبهشت . 1389
ای بابا نگین خانم، بی نمک شدی. خوب نرسونده بودی. بیشتر روش کار کن
پاسخحذفkheyli fargh kardiyaaa :D:D
پاسخحذفباباااااا
پاسخحذفچه بلاگ باحالیه
کتایون شما هم؟
خوبهههه
همین است که میگوید........
پاسخحذفعکس بچگیتو دیدم، خاطرات جونیم زنده شد. یه زن جون که پسرش رو می برد امادگی تا با دختر کوچولوی مو فرفریش تنها تو خونه حال کنه
پاسخحذفعلی رضوی چی و نرسونده بودم؟
پاسخحذفنويد تو پيچانده شدي...((:
پاسخحذفنگين خوب بود ياده يه چيز عجيبي افتادم با اين پست كه نمي دونم چيه...
mamani ghorrrrrrrrrrrrrrrrrrbunrt beram ;*****
پاسخحذفjafari ye kam deghat koni kheili shabihe alaneamehaaaa ;D
پاسخحذفیعنی مو نمیزنی با الآنت
پاسخحذف.
ولی هر جوری که فکر می کنم گیسات مشکی نیستااا!
بنظر شما ایا باید اشتباهات بزرگتر ها را دوباره تکرار کند؟؟
پاسخحذفki?man?che eshtebahi?
پاسخحذفnagoo ke bache dar shodan ye eshtebahe!!!!
مرسي مامان نانا كه اين بي شرفو به دنيا اووردي
پاسخحذفvaaaaaaaaayyyyyyy commente katiii khodaaaa boooodd :)))) az bala dashtam mikhoondam ta paeiin be in yeki residam aaaakharesh booodd :))) merCCC kati joon
پاسخحذفمن ساده رو بگو. فکر میکردم برای تعلیم و تربیت میرفتم آمادگی!!!! D-:
پاسخحذفمن هم مرسی مامان نانا (-;